این گوزن بادی هدیه عزیز جون(عمه بابا جون) برای شما بود میخواست برای زندگی کلا بره اصفهان برای خداحافظی که اومدن خونه ما به شما هدیه دادن شما خیلی ذوق کردی چشم دکمه ای من ...
عزیزدلم من و شما با اتوبوس داشتیم می رفتیم همدان خونه پدر جون که با این دوستت که اسمش امید بود داخل اتوبوس آشنا شدید من هم برای یادگاری این عکس از شما گرفتم. ...
مامانی من شروع کرده بودم به شما کشمش و مغز پسته و فندق دادن شما هم می رفتی یه گوشه و شروع به خوردن می کردی من هم خوشحال میشدم ولی وای بعداز چند روز که جارو برقی می گشیدم میدیدم زیر فرش و مبل پر از کشمش و .... شیطونک من آخه این چه کاری بود می کردی . می رفتی برای کی قایم می کردی برای روز مبادا چوکولوی من ...
طلا خانمم شما خیلی به دایی جونت وابسته بودی اون هم دادای صدا می زدی حتی تا سالها بعد اینجوری صداش میکردی ( دادای سدید ) اینجا من و شما و بابا به مسافرت رفته بودیم (همدان) از دلتنگی برای دادای و بقیه مریض شدی دادای جون و خاله جون عمو هاشم اومدن دنبالمون جالب اینجا بود تا اونارو دیدی حالت کاملا خوب شد.... در ضمن اینجا یازده ماهه بودی ...