، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

دختر نازم پانیا

بدون عنوان

عزیزم خداروشکر که هیچ وقت در و دیوار مثل بعضی از بچه ها خط خطی نمی کردی و الا کارم ساخته بود چون همیشه در حال خط خطی کردن توی برگ و کتاب و دفتر بودی  تا یادم نرفته بگم تنها اشکالی که توی این سن داشتی این بود که هر کاغذ دفتر کتاب داستانی  پاکتی میدیدی فقط دوست داشتی اون پاره کنی من هم هیچ وقت جلوت  نمی گرفتم  کتاب داستانهای بچگی خاله سارا که حدودا 70 -80 تا بودن برات آوردم  که با اونا سرگرم بشی همشونو پاره کردی دریغ از یک کتاب که سالم بذاری . گل نازمن بعد از چند ماه دیگه رغبت نمی کردی هیچ برگه ای رو پاره کنی  که هیچ ا ز اون هم نگهداری می کردی.  فدات بشم آخه اونقدر برگه و کتاب پاره کردی که دی...
20 آبان 1389

بدون عنوان

دخمل نازمن این  سه چرخه رو دادای جون برای شما از مسافرت هدیه آورده بود  شما بیشتر دوست داشتی سه چرخه رو خودت هل بدی تا روی زین اون بشینی . ...
10 آبان 1389

تاب تاب عباسی

  عزیز دل مامان تاب سواری خیلی دوست داشتی توی اتاق برات تاب گذاشته بودم ولی باز هم دوست داشتی توی پارک  سوار تاب های غیر استانداربشی ، برای عروسکت که بابا بجون برات خریده بود و اسم اونو گذاشته بودی گور گور( یعنی قور قور آخه نفسم شما به جای حرف ق ، گ می گفتی توی الفبای فارسی حرف ق نداشتی عسلی من) ...
8 آبان 1389

مهمان نوازی طلا خانم

طلا خانمم این خانه بازی هم یکی دیگه از هدیه های دادای جونت هست هر کی میومد خونمون اونو دعوت میکردی  داخل خانه بازیت یه بار مهمان داشتیم از همه میخواستی بیان داخل خونه شما فدای مهمان نوازیت بشم  دردونه من. ...
30 مهر 1389

اشک های مثل مروارید

  نازنینم اینجا (2 ساله بودی) ازمن خواستی آماده ات کنم بری پیش دادای جون و تـته جون (به مامانم می گفتی ت ت جون) اونا خونه نبودن ولی شما اینو درک نمی کردی برای همین شروع کردی به گریه کردن فدای اشکهای مرواریدیت بشم . ...
7 مهر 1389