، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

دختر نازم پانیا

قایم کردن کشمش و فندق زیر فرش و مبل

  مامانی من شروع کرده بودم به شما کشمش و مغز پسته و فندق دادن  شما هم می رفتی یه گوشه  و شروع به خوردن می کردی من هم خوشحال میشدم  ولی وای بعداز چند روز که جارو برقی می گشیدم میدیدم زیر فرش و مبل پر از کشمش و .... شیطونک من آخه این چه کاری بود می کردی . می رفتی برای کی قایم می کردی برای روز مبادا چوکولوی من ...
20 مهر 1388

تولد برای عروسک

    چند روز بعد از تولد یک سالگی بود بادکنک ها رو  از من خواستی بذارم روی تخت کنار عروسک شاید میخواستی برای عروسکت تولد بگیری  نفسمی شما جون منی دخترم ...
4 مهر 1388

دلتنگی برای دایی جون

طلا خانمم شما خیلی به دایی جونت وابسته بودی  اون هم دادای صدا می زدی حتی تا سالها بعد اینجوری صداش میکردی ( دادای سدید )  اینجا من و شما و بابا به مسافرت رفته بودیم (همدان)  از دلتنگی  برای دادای و بقیه مریض شدی دادای جون و خاله جون عمو هاشم اومدن دنبالمون جالب اینجا بود تا اونارو دیدی حالت کاملا خوب شد....   در ضمن اینجا یازده ماهه بودی     ...
20 مرداد 1388